با توجه به اینکه تحقیق و پژوهش اساس کار یک طلبه است و همچنین تأکید مقام معظم رهبری درمورد این موضوع، به ویژه اهمیّت آن برای طلّاب و محققان گروه علوم انسانی، لازم دانستم مطالبی درباره مقاله و شیوه ی مقاله نویسی برای شما دوستان گلم توضیح دهم.
هدف از نوشتن مقاله، ایجاد یک زمینه ی مناسب جهت استفاده از آموخته های شخص و کاربردی نمودن فعالیت های پژوهشی است.
همانطور که انجام هر عمل و فعالیتی نیازمند یکسری مقدمات و آموزش هایی است، برای نوشتن مقاله نیز چند پارامتر مورد نیاز است.
طی چند جلسه این مراحل و پارامترها را به شما خواهرای عزیزم توضیح میدهم.
طرح کلی یک مقاله بصورت زیر است:
1-عنوان
2-چکیده
3-مقدمه
4-متن(یافته ها، بحث و بررسی، تحلیل)
5-نتیجه گیری
6-فهرست منابع
]]>چشمانت را ببند،
هیاهوی زمین و زمان را میشنوی؟
هر صدا تو را به کدامین عالَم می برد؟
در عرش قدم می نهی و به آسمان میروی یا به زیر می آیی و در فرش به زمین میخوری؟
صدای پرندگان را گوش کن، هر یک سرودی از زندگی برایت می سرایند!
صدای باد را گوش کن، چنان روح نواز و لطیف و مهربان است که گویی در اوج آسمان به پرواز درآمده ای!
صدای بر هم خوردن بال پروانه را میشنوی؟
چنان آرامشی در وجودت میریزد گویی قدم بر ابرها گذاشته ای و خرامان و آرام گام برمیداری!
صدای آب را میشنوی؟ طراوت و تازگی را حس میکنی؟
گویی جانی دوباره بر کالبدت ریخته اند!
حال،به چشمانت مجال دیدن بده!
تمام آنچه را که شنیده ای، اکنون، از دریچه چشمانت نظاره کن.
آه، که گویی جان در بدن بیقراری میکند آن هنگام که بزرگی خالقت را با تمام وجود میبینی و میشنوی!
معبودا….
چه گویمت؟!که هر آنچه از دل برآید و بر صفحه سفید نگاشته شود، ذره ای گویای عظمت و جلالت نیست. قلم قاصر از حک کردن این همه زیباییست.
کجا جویمت وقتی آنچنان به من نزدیکی که فاصله بی معنا میشود؟! فاصله ای با تو نیست. در ذره ذره وجودم، حضور بی نهایتت را حس میکنم.
ای همه هستی،
ای قرار دلهای بیقرار،
ای زیباترین تمنای دلهای عاشق،
ای بی نهایت مطلق،
سپاس و حمد تو را سزاست که بر من منت نهادی و روحی بی نهایت، از وجودت عطایم فرمودی، و بر اَریکه ی هستی خلیفه ام گماشتی و کرامتم بخشیدی.
شکراً لِــــــــــللّه……حمداً لِــــــــــللّه…..
روزهاازپی هم میروند،ثانیه هاازیکدیگرسبقت میگیرندولحظه ها درگذرند.زمان چونان اسبی دوان درحرکت است وعمر،چون آب رودخانه ای روان میگذرد.واین منم که ثانیه هاولحظه هایم در گذرزمان ازپی هم شتابان میگذرند.سالهای سال است اینگونه زیسته ام،امّا…
هفتمین روزهفته ام امّانمیگذرد!لحظه هایم بودن کسی راطلب میکنند.جمعه هایم عجیب دلتنگ اند!گویی زمان ازحرکت می ایستدوهرلحظه به سان هزاران سال میگذرد!ومن میدانم که این حسّ غریب که دراعماق دلم ودر ذره ذره وجودم ریشه دوانده،به کدامین بهانه تعلق دارد.
بهانه زندگی ام سلام…
میدانم دیرزمانی است که راه خانه ات راگم کرده ام ودرکوچه پس کوچه های تنگ وتاریک این دنیای وانفسا سرگردان شده ام.بال پروازم شکسته وفانوس دلم روبه خاموشی است.معجزه ی دستانت راتمنّادارداین دل دربه درم.
مهربان ترینم،سرم به نوازش دستانت محتاج است،به آغوش پرمهرپدرانه ات محتاجم.نگاه ازمن نگیرکه بی نگاهت،سردوبی روح است زندگانی ام.
غریب ترینم،میدانم برای آمدنت امروزرافدای دلمردگی هایم کردم وفردای آمدنت رادر پستوی زمان حبس کرده ام.میدانم هنوزهم اندرخم یک کوچه ام،امّا…
امّاتوکه باشی گلهای باغچه رنگ وبوی دیگری خواهندداشت،پرندگان آوازدیگری سرخواهنددادوزمین جوردیگری زندگی خواهدکرد،انسانیت به اعلاترین درجه اش خواهدرسیدوخوشا به حال دلی که تورا دارد…
ای تنهادلیل بودن،قلم یارای نگاشتن درددلم راندارد،درددوری ات بی نهایت بردلم سنگینی میکند،دیده ام سالهای سال است به انتظارآمدنت،نظاره گرپنجره هاوکوچه هاشده،حتی شمعدانی هاهم بهانه ی آمدنت رامیگیرند!
ای پاکترین سلاله زهرا(س)بیاکه دل شیعه به تنگ آمده ازنبودنت…
ای نهایت آرزوی دلهای منتظر،عجّل علی ظهورک…
تعجیل درفرجش صلوات.
گاهی وقتها بی هیچ بهانه ای دلت می گیرد. انگار که غم عالم را به دلت ریخته اند. بغض به گلویت چنگ میزند و چشمانت از اشک پر می شود. این لحظه، بیش از هر لحظه ی دیگری دلت تو را به جایی فرا می خواند.
انگار کسی صدایت می زند، کسی منتظر آمدن توست، مشتاق دیدار توست…
تمام وجودت او را می طلبد. قرارت بی قرار می شود و بی تاب دیدار می شوی. تمام وجودت نگاه می شود و آن نگاه، میخ می شود بر سَنَد دلباختگی ات.همان سجاده ی سبز رنگ ساده که تو را از فرش به عرش می برد و به اوج می رساند. تمام توانت را در پاهایت جمع میکنی تا قامت ببندی لحظه ی ناب و قشنگ عاشقی ات را.
وه چه دلرباست این لحظه گویی زمان از حرکت می ایستد. دنیا با تمام زرق و برقش هیچ می شود در مقابل تو و سجاده ی سبز رنگت که دلت را برده!
از زمین و زمان دل می بُری و چنان محو تماشای دلبر می شوی که جز او، هیچ چیز دیگری در نظرت جلوه گری نمی کند.
مُلک و مَلَک محو تماشای عاشقانه های تو و معبودت هستند. ملائکه بر حالت غبطه می خورند. و تَبارک الله احسنُ الخالقین. اینجاست که لحظه ی شکر فرا می رسد.
من، اشرف مخلوقات عالم، خلیفة الله بر روی زمین، سپاس می گویم، معبودی که مرا بر تمام کائنات برتری داد، زمین و زمان و آسمان و دریا و همه و همه را برای من خلق نمود.حمد وشکر مخصوص اوست.
و نماز، عاشقانه ترین لحظات ناب از زندگانی من است که از همه جا و همه کس می برُم و به او می رسم و پر می شوم از حس ناب عبادت…
معبودا…
میدانم که نظاره گرم هستی و حقیقت دلم را میدانی.
میدانم که بر رازهای صندوقچه ی دلم آگاهی،
ذره ذره ی وجودم محتاج توست، تویی که هوای عاشقانه ی دل بی قرارم هستی.
حوّاترین هوایت می شوم که جز تو هوایی در سر ندارد.
بی قرار توام ای قرار و آرامش دلهای بی قرار…َ
روزگاری مردمی بی وفا نامه نوشتند به کسی که رسول خاتم (ص) او را سیّد جوانان اهل بهشت خوانده بود، کسی که آبروی دوعالم است.
نامه نوشتند که بیا، ما تو را وفاداریم، ما بر سر عهد و پیمانمان با تو میمانیم، سخن تو برای ما حجّت است. نه یک نامه، نه ده نامه، نه صد نامه، که هزاران نامه فرستادند و پسر علی(ع) را به خود خواندند.
امّا……
نمیدانم چرا قلم یاری نمی کند که ادامه دهم و بر صفحه بنگارم حکایت مردمانی را که از قبل امتحان خود را پس داده اند!
مردمانی که علی(ع)را نیز لبیک نگفتند و چنان کردند که امام شیعیان با چاه نجوا می کرد.
آه که چه دردناک است امام امّت چنان تنها شود که با چاه نجوا کند و ناله هایش را با چاه همنوا شود. رواست که زمین فریاد کند از این درد و آسمان خون گریه کند.
اما امام یعنی تجلّی مهربانی خداست بر روی زمین. و حسین(ع) لبیک گفت دعوتشان را و فرستاده ای به سوی آنها روانه کرد.
اما چه کردند با پیک امامشان؟ بی وفایی شان را چنان اثبات کردند که تا قرنها بعد رسوای عالم شدند.
مگر نه اینکه فرستاده ی امام،ندای امام را برایشان یادآور شده بود؟ مگر نه اینکه در پی لبیک آنها به کوفه قدم برداشته بود؟ وای که چه کردند با مسلم! غریب و تنها و مظلوم و تشنه شهیدش کردند.
مردمانی بی بصیرت که دنیا کور کرده بود چشمهایشان را و سنگ کرده بود دلهایشان را.
ندای#"هل من ناصر ینصرنی”
امامشان را نشنیدند.
وای بر این مردمان که بی وفایی شان سرها بر سر نیزه کرد وعاشورا رقم زد.
حال روی سخنم با توست. با تو که این روزها و شبها در غم امامت بی تاب و بیقراری و اشک از دیده روان کرده ای. میدانی رسالتی بس عظیم بر دوش داری؟
حواست هست امام زمانت هر لحظه ندای “هل من ناصر ینصرنی” سر میدهد؟
مبادا دل به دلش ندهی و ندایش را لبیک نگویی شهر، کوفه شود ودوباره عاشورایی رقم بخورد؟!
یادت باشد که محرّم برای چه زنده مانده. یادت باشد امام زمانت برای چه بعد از اینهمه سال هنوز غایب از نظر است.
یادت باشد برای امام حاضرت باید زینب باشی.
این روزها و شبها حواست به مهدی فاطمه(عج) باشد که تشنه ی لبیک توست. لبیک گوی ندایش باش
مگذار شهر، کوفه شود و بار دیگر…..
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد….
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن……