زیباترین زیبایی...
چشمانت را ببند،
هیاهوی زمین و زمان را میشنوی؟
هر صدا تو را به کدامین عالَم می برد؟
در عرش قدم می نهی و به آسمان میروی یا به زیر می آیی و در فرش به زمین میخوری؟
صدای پرندگان را گوش کن، هر یک سرودی از زندگی برایت می سرایند!
صدای باد را گوش کن، چنان روح نواز و لطیف و مهربان است که گویی در اوج آسمان به پرواز درآمده ای!
صدای بر هم خوردن بال پروانه را میشنوی؟
چنان آرامشی در وجودت میریزد گویی قدم بر ابرها گذاشته ای و خرامان و آرام گام برمیداری!
صدای آب را میشنوی؟ طراوت و تازگی را حس میکنی؟
گویی جانی دوباره بر کالبدت ریخته اند!
حال،به چشمانت مجال دیدن بده!
تمام آنچه را که شنیده ای، اکنون، از دریچه چشمانت نظاره کن.
آه، که گویی جان در بدن بیقراری میکند آن هنگام که بزرگی خالقت را با تمام وجود میبینی و میشنوی!
معبودا….
چه گویمت؟!که هر آنچه از دل برآید و بر صفحه سفید نگاشته شود، ذره ای گویای عظمت و جلالت نیست. قلم قاصر از حک کردن این همه زیباییست.
کجا جویمت وقتی آنچنان به من نزدیکی که فاصله بی معنا میشود؟! فاصله ای با تو نیست. در ذره ذره وجودم، حضور بی نهایتت را حس میکنم.
ای همه هستی،
ای قرار دلهای بیقرار،
ای زیباترین تمنای دلهای عاشق،
ای بی نهایت مطلق،
سپاس و حمد تو را سزاست که بر من منت نهادی و روحی بی نهایت، از وجودت عطایم فرمودی، و بر اَریکه ی هستی خلیفه ام گماشتی و کرامتم بخشیدی.
شکراً لِــــــــــللّه……حمداً لِــــــــــللّه…..