تمنای حضور...
روزهاازپی هم میروند،ثانیه هاازیکدیگرسبقت میگیرندولحظه ها درگذرند.زمان چونان اسبی دوان درحرکت است وعمر،چون آب رودخانه ای روان میگذرد.واین منم که ثانیه هاولحظه هایم در گذرزمان ازپی هم شتابان میگذرند.سالهای سال است اینگونه زیسته ام،امّا…
هفتمین روزهفته ام امّانمیگذرد!لحظه هایم بودن کسی راطلب میکنند.جمعه هایم عجیب دلتنگ اند!گویی زمان ازحرکت می ایستدوهرلحظه به سان هزاران سال میگذرد!ومن میدانم که این حسّ غریب که دراعماق دلم ودر ذره ذره وجودم ریشه دوانده،به کدامین بهانه تعلق دارد.
بهانه زندگی ام سلام…
میدانم دیرزمانی است که راه خانه ات راگم کرده ام ودرکوچه پس کوچه های تنگ وتاریک این دنیای وانفسا سرگردان شده ام.بال پروازم شکسته وفانوس دلم روبه خاموشی است.معجزه ی دستانت راتمنّادارداین دل دربه درم.
مهربان ترینم،سرم به نوازش دستانت محتاج است،به آغوش پرمهرپدرانه ات محتاجم.نگاه ازمن نگیرکه بی نگاهت،سردوبی روح است زندگانی ام.
غریب ترینم،میدانم برای آمدنت امروزرافدای دلمردگی هایم کردم وفردای آمدنت رادر پستوی زمان حبس کرده ام.میدانم هنوزهم اندرخم یک کوچه ام،امّا…
امّاتوکه باشی گلهای باغچه رنگ وبوی دیگری خواهندداشت،پرندگان آوازدیگری سرخواهنددادوزمین جوردیگری زندگی خواهدکرد،انسانیت به اعلاترین درجه اش خواهدرسیدوخوشا به حال دلی که تورا دارد…
ای تنهادلیل بودن،قلم یارای نگاشتن درددلم راندارد،درددوری ات بی نهایت بردلم سنگینی میکند،دیده ام سالهای سال است به انتظارآمدنت،نظاره گرپنجره هاوکوچه هاشده،حتی شمعدانی هاهم بهانه ی آمدنت رامیگیرند!
ای پاکترین سلاله زهرا(س)بیاکه دل شیعه به تنگ آمده ازنبودنت…
ای نهایت آرزوی دلهای منتظر،عجّل علی ظهورک…
تعجیل درفرجش صلوات.