عاشقانه ترین قرار
گاهی وقتها بی هیچ بهانه ای دلت می گیرد. انگار که غم عالم را به دلت ریخته اند. بغض به گلویت چنگ میزند و چشمانت از اشک پر می شود. این لحظه، بیش از هر لحظه ی دیگری دلت تو را به جایی فرا می خواند.
انگار کسی صدایت می زند، کسی منتظر آمدن توست، مشتاق دیدار توست…
تمام وجودت او را می طلبد. قرارت بی قرار می شود و بی تاب دیدار می شوی. تمام وجودت نگاه می شود و آن نگاه، میخ می شود بر سَنَد دلباختگی ات.همان سجاده ی سبز رنگ ساده که تو را از فرش به عرش می برد و به اوج می رساند. تمام توانت را در پاهایت جمع میکنی تا قامت ببندی لحظه ی ناب و قشنگ عاشقی ات را.
وه چه دلرباست این لحظه گویی زمان از حرکت می ایستد. دنیا با تمام زرق و برقش هیچ می شود در مقابل تو و سجاده ی سبز رنگت که دلت را برده!
از زمین و زمان دل می بُری و چنان محو تماشای دلبر می شوی که جز او، هیچ چیز دیگری در نظرت جلوه گری نمی کند.
مُلک و مَلَک محو تماشای عاشقانه های تو و معبودت هستند. ملائکه بر حالت غبطه می خورند. و تَبارک الله احسنُ الخالقین. اینجاست که لحظه ی شکر فرا می رسد.
من، اشرف مخلوقات عالم، خلیفة الله بر روی زمین، سپاس می گویم، معبودی که مرا بر تمام کائنات برتری داد، زمین و زمان و آسمان و دریا و همه و همه را برای من خلق نمود.حمد وشکر مخصوص اوست.
و نماز، عاشقانه ترین لحظات ناب از زندگانی من است که از همه جا و همه کس می برُم و به او می رسم و پر می شوم از حس ناب عبادت…
معبودا…
میدانم که نظاره گرم هستی و حقیقت دلم را میدانی.
میدانم که بر رازهای صندوقچه ی دلم آگاهی،
ذره ذره ی وجودم محتاج توست، تویی که هوای عاشقانه ی دل بی قرارم هستی.
حوّاترین هوایت می شوم که جز تو هوایی در سر ندارد.
بی قرار توام ای قرار و آرامش دلهای بی قرار…َ